جهان سوم:
اصطلاحی است که در دهههای 1950 و 1960 رواج یافت و مقصود از آن مجموعة کشورهای تازه استقلال یافته قاره آسیا و آفریقا و همچنین کشورهایی که نه در زمره کشورهای توسعهیافته سرمایهداری بهشمار میآید و نه از شمار توسعه یافته کمونیست میباشند. (چین، کره جنوبی و کامبوج). عنوانهای همردیف این اصطلاح مانند توسعهنیافته، کمتر توسعهیافته یا در حال توسعه است. مفهوم جهان سوم بیشتر کشورهای آمریکایی لاتین، کشورهای آسیایی و آفریقایی را دربرمیگیرد.
در دهههای 1950 و 1960 یک جنبش ی و بینالمللی در این کشورها برای کسب هویت خاص ی و اخلاقی در برابر دو بلوک شرق و غرب پدید آمد که رهبران آن از هند، مصر، اندونزی و یوگسلاوی بودند. کنفرانس باندونگ یا (بلگراد) از رهبران این کشورها بود که با نام غیرمتعهد در پی کسب هویت تازه بینالمللی بودند، اما ضعف بنیه اقتصادی، بحرانها ی, آنها را به سوی یکی از دو بلوک شرق و غرب کشاند و اگرچه بسیاری از کشورهای غیرمتعهد همچنان به ت عدم تعهد ادامه میدهند، اما عملاً به یکی از دو بلوک گرایش دارند. در اواخر برخی نویسندگان غربی تقسیمبندی تازهای کردند و کشورهای رو به توسعه و دارای منابع طبیعی مانند کشورهای نفتخیز خاورمیانه را جهان چهارم نامیدند.
چینیها با پذیرش نظریه سه جهان به این اصطلاح بعد تازهای دادند. به نظر آنها جهان انقلابی حقیقی و ضد امپریالیست جهان سوم است که در برابر دو اردوگاه امپریالیسم و سوسیال امپریالیسم (بلوک شرق) قرار میگیرند و مورد تهدید و استثمار آنهاست ولی شورویها و کمونیستها هوادار دو اردوگاه یکی امپریالیسم و سرمایهداری و دیگری اردوگاه سوسیالیسم و ضد امپریالیسم باور دارند.
در سال 1952 آلفرد سووی (فرانسوی) اصطلاح جهان سوم را برای اولینبار در مقالة خود بکار برد و گفت این کشورها چیزی ندارند ولی حدود سه چهارم بشریت را تشکیل میدهند. بعدها (سازمان همکاری توسعه اقتصادی اروپا) اصطلاح کشورهای در حال توسعه را در سال 1957 بکار برد.
ویژگی کشورهای جهان سوم:
1 – پایین بودن درآمد سرانه ملی، 2 – ضعف آموزش، 3 – کمبود تغذیه مناسب، 4 – جمعیت زیاد و ازدیاد زاد و ولد. برای مثال: کشورهای آمریکای لاتین و آفریقا
تئوریهای توسعه:
1 – مدل نوسازی آمریکا، 2 – مدل وابستگی، 3 – نظام جهانی، 4 – توسعه انسانی، 5 – توسعه پایدار همهجانبه
آلفرد سووی شاخصهای توسعهنیافتگی را اینگونه عنوان میکند:
1 – کمبود درآمد سرانه ملی، 2 – ضعف آموزش، 3 – کمبود تغذیه مناسب، 4 – ازدیاد جمعیت، 5 – کشاورزی بودن
بستر تاریخی مکتب نوسازی:
محصول تاریخی سه رویداد مهم در دوران پس از جنگ جهانی دوم می باشد:
1 – ظهور ایالت متحده به عنوان یک ابر قدرت در کنار تضعیف کشورهای غربی مثل انگلستان، فرانسه، آلمان که ایالت متحده به عنوان ابرقدرت مطرح شد. در کنار این قضایا طرح مارشال و ظهور آن طرح برای بازسازی اروپا بعد از جنگ از موارد دیگر در این زمینه به حساب میآید.
2 – گسترش جنبش جهانی کمونیست نفوذ شوروی پس از جنگ جهانی دوم نه تنها در اروپای شرقی بلکه در چین، کره و قاره آسیا در این باب قابل مطالعه است.
3 – تجزیه امپراتوریهای استعماری در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین که باعث ظهور تعداد بیشماری از کشورهای جدید در جهان سوم شد. از طرفی به استقلال رسیدن بسیاری از کشورهای تحت استعمار که هر کدام دنبال الگویی برای توسعه اقتصادی از یکسو و توسعه ی و استقلال خود از سوی دیگر بودند. در چنین شرایطی آمریکا فرصت را غنیمت شمرد و با معرفی مکتب نوسازی دو هدف را در پیش داشت:
1 – مکتب نوسازی را معرفی کرد به طوری که همة کشورها دنبالهرو این کشور و مدل آن باشند.
2 – کشورهای تازه به استقلال رسیده و استعمارزده غربی در روند یافتن الگوی توسعه به دامان بلوک کمونیستی نیافتند.
بنیادهای نظری:
در بنیادهای نظری مدل نوسازی نظریه تکاملگرایی و کارکردگرایی وجود دارد.
1 – تکاملگرایی Evolutionary Theory
2 – کارکردگرایی Functionalist Theory
تکاملگرایی:(Evolutionary Theory)
محصول اندیشه اوایل قرن 19 و دوران پس از انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه میباشد. این نظریه نهتنها موجب فروریختن نظم اجتماعی کهنه گشته بلکه بنیادی را برای شکلگیری نظم جدید فراهم کرد.
انقلاب صنعتی و کاربرد علم و تکنولوژی و افزایش بهرهوری، پیدایش نظام جدید تولید کارخانهای را بوجود آورد و انقلاب فرانسه نظم ی برپایه برابری، آزادی لیبرالیسم و دموکراسی پارلمانی را به وجود آورد.
ویژگیهای کلی نظریه تکاملگرایی:
تغییرات اجتماعی فرایند یکسویه است و جامعه انسانی بهطور اجتنابناپذیری در راستای یک جهت از مرحله بدوی به مرحله پیشرفته سیر میکند.
ویژگیهای کلی نظریه کارکردگرایی: (Functionalist Theory)
تالگوت پارسونز که اصولاً یک زیستشناس بود با استفاده از آموزشهای خود در این حوزه در شکلگیری نظریه کارکردگرایی نقش بسزایی داشت.
از نظر پارسونز جامعة انسانی مشابه یک اندام زیستشناختی است و به همین دلیل میتوان آن را مورد مطالعه قرار داد. استعاره ارگانیسم» کلیه مطلبی است که از آثار پارسونز بشمار میرود و وی معتقد است بدلیل اینکه بخشهای مختلف اندام زیستشناختی را میتوان با نهادهای مختلف یک جامعه مقایسه کرد، به همین دلیل نهادهای جامعه به بدن انسان شبیه است. نهایتاً آقای پارسونز به مفهوم تعادل خودمحورمیپردازد. به این معنی که اگر تغییر در یکی از اعضای بدن به وجود آید دیگر اجزا نیز به منظور حفظ تعادل و کاهش تنش هماهنگ با آن تغییر خواهند کرد.
ضرورت کارکردی که آقای پارسونز به آن اشاره میکند به این قضیه اعتقاد دارد که هر جامعه برای زندهماندن به چهار ویژگی نیاز دارد:AGIL
1 – تطابق با محیطAdaptation، 2 – دستیابی به هدفGoal Attainment، 3 – یکپارچگی و انسجامIntegration، 4) حفظ الگوهای ارزشیLatency
رویکرد اقتصادی مکتب نوسازی روستو»
رویکرد اقتصادی مکتب نوسازی که توسط آقای روستو مطرح شد، اینگونه است که ایشان در یکی از فصلهای کتاب خود به نام خیز بسوی رشد خودنگهدارنده» اظهار میدارد که پنج مرحلة عمدة در جریان هر فرآیند رشد اقتصادی وجود دارد که از جامعة سنتی آغاز و به جامعة مصرف انبوه خاتمه مییابد.
در بین این دو قطب روستو اعتقاد دارد که مرحلة خیز یا (Take of stage) وجود دارد و به احتمال زیاد روستو الگوی مراحل اقتصادی خود را به جریان حرکت و اوجگیری هواپیما تشبیه کرده است. به عقیدة روستو کشورهای جهان سوم در حرکت خود بسوی رشد و توسعه از الگویی شبیه به این پیروی میکنند.
در مرحلة اول، کشورهای جهان سومیدر مرحلة سنتی قرار دارند، جایی که تغییرات اجتماعی در آن بسیار کُند انجام میگیرد. پس از آن به تدریج با ظهور نیروهای جدید کار، گسترش بازار، توسعة صنایع جدید و. تغییرات شروع میشود. روستو این مرحله را شرایط مقدماتی برای خیز مینامند. بنابر نظر روستو در این مرحله همزمان با شروع رشد اقتصادی تغییراتی در میزان مرگ و میر و رشد جمعیت به وجود میآید.
بنابر نظر او برای آنکه کشورهای جهان سوم بتوانند از این مرحله مقدماتی فراتر روند به یک نیروی محرکه نیاز دارند. مانند اختراع ماشین بخار در انقلاب صنعتی، یا فضای مساعد برای تولید، صادرات و رونق اقتصادی. به نظر روستو کشوری که مرحلة مقدماتی را پشت سر گذاشت در پی دستیابی به یک رشد اقتصادی بود وماً باید از ساختار مذکور و ورود به مرحلة خیز گذر کند. به عبارت دیگر سرمایهها و منابع تولید باید به گونهای بسیج شوند تا نرخ سرمایهگذاری افزایش یابد و مراحل رشد به دست آید. در این صورت رشد اقتصادی صورت میگیرد.
روستو برپایة مدل پنج مرحلهای خود:
1 – جامعه سنتی، 2 – شرایط مقدماتی برای خیز، 3 – خیز، 4 – حرکت به سمت بلوغ، 5 – مصرف انبوه
به یک راهحل ممکن و عملی برای ارتقای نوسازی در جهان سوم اعتقاد دارد.
اگر مشکلات کشورهای جهان سوم ریشه در فقدان سرمایهگذاریها از سوی این کشورها دارد، پس راهحل آن تأمین کمکهای خارجی در قالب سرمایه، تکنولوژی و دانش فنی میباشد.
تگذاران آمریکا بدین ترتیب کمکهای خارجی خود را به عنوان بهترین راه برای یاریرساندن به نوسازی کشورهای جهان سوم معرفی کردند و سالیانه میلیاردها دلار به منظور تأسیس بخشهای زیربنایی و تولیدی به کشورهای جهان سوم پرداخت میشود تا آنها را در رسیدن به مرحلة خیز یاری کند.
رویکرد سیـاسی مکتب نوسازی کلمن»
رویکرد ی تحت عنوان قواعد نوسازی ی» در چهارچوب فرایندهای زیر قابل بحث است:
1 – انفکاک ساختار ی، 2 – لائیکشدن فرهنگ ی که موجب افزایش قابلیت نظام ی میشود.
در مرحلة نخست کلمن تأکید میکند که مطالعة تاریخ تحول نظامهای ی جدید به لحاظ تجربی نشان میدهد که گرایش غالب به سمت تفکیک و تمایز ساختار ی وجود دارد. کلمن به فرایند تخصصی شدننقشها و قلمرو نهادها در نظام ی اعتقاد دارد. به عنوان مثال، تفکیک ی مانند جداسازی قواعد عام حقوقی از مذهب یا تفکیک میان مذهب و ایدئولوژی و رقابت ی در بین مردم میباشد.
در مرحلة بعد کلمن برابری» را بعنوان دومین ویژگی قواعد نوسازی ی عنوان کرد و معتقد بود که ت نوسازی عبارت است از: تلاش در جهت تحقق برابری.
سومین خصلت تلاش در جهت تحقق ساختاری و برابری به رشد قابلیت ی است. از نظر کلمن، قابلیت ی کارکردهای ی زیر را به دنبال دارد:
1 – میزان اشتراک ی، 2 – میزان کارآمدی تصمیمات ی، 3 – قدرت نفوذ نهادهای حکومت، 4 – گستردگی منافع کانونهای ی، 5 – نهادینهشدن رویة ی، 6 – قابلیت جذب و تحلیل تشکیلات جدید ی، 7 – قابلیت حل و فصل مشکلات ی
کلمن هشدار میدهد فرایند افزایش تمایز ی و تقاضاهای برابری ممکن است باعث بروز تنش و تقسیمبندیها در درون نظام ی شود.
کلمن مشکلات توسعة نظام و بحرانهای کشور جهان سوم در مسیر تداوم نوسازی را این گونه مطرح میکند و معتقد است در ادبیات نوسازی ی شش بحران مد نظر است:
1 – بحران هویت ملی، 2 – بحران مشروعیت ی، 3 – بحران نفوذ، 4 – بحران مشارکت، 5 – بحران فقدان همبستگی، 6 – بحران توزیع تولیدات اقتصادی
از نظر کلمن نوسازی یک نظام ی برای موفقیتآمیز بودن و مقابله با مشکلات آن برای توسعه می بایست در یک سیستم تکاملیافته حرکت کند.
رویکرد جامعهشناسی مکتب نوسازی لوی Levy»
لوی» نظریهپرداز جامعهشناسی مکتب نوسازی مفاهیم موجود در خصوص نوسازی را اصولاً به صورت سئوال مطرح میکند، اینکه چگونه میتوان نوسازی را تعریف کرد؟ وی در پاسخ به این سئوال معتقد است؛ نوسازی را با میزان و درجهای که ابزارها و منابع بیروح به کار می گیرند, میتوان تعریف کرد.
لوی بر پایه این فرض جوامع را به دو گونة نسبتاً نوسازیشده و نسبتاً نوسازی نشده تقسیم میکند. اما سئوال دوم لوی و پاسخی که به این سئوال میدهد یعنی چرا نوسازی به وجود میآید این گونه پاسخ می دهد، وی معتقد است عامل این رخداد تماس بین جوامع نسبتاً نوسازی شده و جوامع نسبتاً نوسازی نشدهاست.
در پاسخ به این سئوال که چشماندازهای نوسازی برای کشورهای در مسیر حرکت با یک سری اشکالات مواجه اند و یک سری مزایا دارند، معتقد است از یک طرف این مزیت برای آنان وجود دارد، به دلیل این که میدانند به کجا میخواهند برسند و تخصصهای اولیه در زمینه برنامهریزی، انباشت سرمایه، مهارتها، الگوهای سازمانی را بدون پرداخت هزینههای نوآوری از دیگران اقتباس کنند و این کشورها میتوانند از برخی مراحل غیرضروری فرایند نوسازی به سرعت جهش نمایند. لوی معتقد است کشورهایی که در این زمینه به موفقیت رسیدهاند به کمک کشورهای دیگر میروند.
انتقاد به مکتب نوسازی
1 – توسعه تک خطی، 2 – غفلت از راههای جایگزین، 3 – خوشبینانه بودن، 4 – نادیده گرفتن ارزشها و سنتها، غفلت از سلطه خارجی.
پس از انتقادهای فراوان به مکتب نوسازی مکتب وابستگی یا Dependency ظهور میکند.
زمینههای تاریخی مکتب وابستگی»:
همانگونه که میتوان مکتب نوسازی را مجموعة نظریات و دیدگاههایی دانست که توسعه را از دیدگاه آمریکا و دیگر کشورهای غربی مورد بررسی قرار میدهند، دربارة مکتب وابستگی نیز میتوان گفت این مکتب از دیدگاه جهان سوم به توسعه مینگرد.
مکتب وابستگی نمایانگر آواهایی است که از پیرامون به گوش میرسد و با واسطة فکری مکتب آمریکایی نوسازی به مخالفت میپردازد. این مکتب ابتدا در آمریکای لاتین در اوایل دهة 1960 به ظهور رسید.
بسیاری از رژیمهای مردمگرا در آمریکای لاتین راهبرد توسعه ECLA اکلا U.N Economic Commission for Latin America » را شکست خورده می دانستند و معتقد بودند این راهبرد که مبنی بر حمایتگرایی و توسعه صنایع جایگزین وارداتی در دهة 1950 می بود ,موفقیت آمیز نبوده در نتیجه عکسالعمل کشورهای آمریکای لاتین نسبت به شکست برنامه کمیسیون اقتصادی سازمان ملل» باعث به وجود آمدن مکتب جدیدی تحت عنوان مکتب وابستگی شد.
بسیاری از پژوهشگران آمریکای لاتین امیدهای زیادی برای رسیدن به رشد اقتصادی، رفاه، توسعه و دموکراسی در سر داشتند. اما توسعة اقتصادی کمرنگ و مختصر دهة 1950 به سرعت به یک رکود اقتصادی تبدیل شد.
در اوایل دهة 1960 مسایلی مانند بیکاری، تورم، کاهش نرخ برابری پول، افول رابطة مبادله و دیگر مشکلات اقتصادی کشورهای آمریکای لاتین، این کشورها را به ستوه آورد. بدنبال بالا گرفتن اعتراضات مردمیو رژیمهای سرکوبگر نظامیدر این کشورها این مکتب روی کار آمد.
طبیعی است پژوهشگران آمریکای لاتین نسبت به برنامة اصلاحات ECLA و مکتب نوسازی آمریکا ناامید شدند و احساس سرخوردگی باعث به وجود آمدن مکتبی جدید با عنوان مکتب وابستگی» شد.
مکتب وابستگی
بازتاب بحرانی بود که مارکسیسم ارتدوکس در آمریکای لاتین در اوایل دهة 1960 دچار آن شده بود. از نظر مارکسیسم ارتدوکس، کشورهای آمریکای لاتین برای برقراری انقلاب سوسیالیستی یا همان پرولتاریایی(طبقه کارگر و زحمتکش) باید پیشاپیش یک مرحله انقلاب صنعتی بورژوازی(اربابها) را پشت سرگذارند. این در حالی است که انقلاب سال 1949 چین و اواخر دهة 1950 انقلاب کوبا نشان داد که کشورهای جهان سوم میتوانند از مرحلة انقلاب بورژوازی جهش نمایند. بدین صورت بسیاری از محققان و نظریهپردازان آمریکای لاتین که مجذوب الگوهای توسعة چین و کوبا شده بودند این سئوال را از خود پرسیدند که آیا کشورهای خودشان نیز میتوانند به همین ترتیب گام در مرحلة انقلاب سوسیالیستی بگذارند.
پس از این مرحله ,مکتب وابستگی در آمریکای لاتین به سرعت انتشار یافت و آندره گوندر فرانک» پیامآور مکتب وابستگی برای دنیای انگلیسیزبان شد.
بدین صورت مکتب وابستگی با خروج از زمینه تاریخی دهة 1960 به عنوان پاسخی نسبت به ضعف برنامة اصلاحات ECLA و بحران مارکسیسم ارتدوکس و همچنین افول مکتب نوسازی در آمریکا پدیدار شد.
میراث فکری مکتب وابستگی:
ECLA در دهة 1950 با استقبال سرد دولتهای آمریکای لاتین مواجه شد و همین مقاومت موجب گردید که ECLA نتواند برخی اقدامات انقلابی خود نظیر اصلاحات ارضی را مطرح، پیگیری و به اجرا درآورد. درواقع تحولات ساختاری هیچگاه در فهرست اولویتهای ECLA قرار نگرفت تا حدی که میتوان بیان کرد که راهبرد پیشنهادی ECLA در حد زیادی خوشبینانه بود چرا که این الگو معتقد بود ویژگیهای مختلف یک جامعه توسعهنیافته خودبخود در جریان صنعتیشدن از بین خواهد رفت. از دیدگاه این الگو صنعتیشدن یعنی نقطة پایانی همة مشکلات.
نئومارکسیستها:
مسئله تئوریکی که مکتب وابستگی از آن مایه میگیرد نئومارکسیسم است. پیروزی انقلابهای چین و کوبا به گسترش شکل مارکسیسم در دانشگاههای آمریکای لاتین منجر گردید و یک نسل انقلابی به وجود آورد که اعضای آن خود را نئومارکسیسم خواندند.
به گفتة آقای فاستر کارترFaster Carter» نئومارکسیستها از چند نظر با مارکسیستهای ارتدوکس اختلاف دارند.
1 – مارکسیستهای ارتدوکس از زاویة کشورهای مرکز به امپریالیسم نگاه میکنند و آن را به عنوان ظهور مرحلة سرمایهداری انحصاری در اروپای غربی در نظر میگرفتند، اما نئومارکسیستها از نظر پیرامون به امپریالیست نگریستهاند و بیشتر به پیامدهای ناگوار امپریالیسم برای توسعة جهان سوم توجه داشتهاند.
2 – مارکسیستهای ارتدوکس از یک راهبرد دومرحلهای برای انقلاب حمایت میکردند. بدین ترتیب که وقوع یک انقلاب بورژوازی را پیش از تحقق انقلاب سوسیالیستی ضروری میشمردند، در حالی که نئومارکسیستها معتقد بودند جهان سوم در وضع کنونی خود برای انقلاب سوسیالیستی آمادگی دارد. آنها انقلاب را برای امروز میخواستند.
3 – در مورد انقلاب سوسیالیستی مارکسیستهای ارتدوکس میل داشتند که این انقلاب به دست کارگران صنعتی در شهرها انجام پذیرد در حالی که نئومارکسیستها معتقد به انقلابهای سوسیالیستی از طریق دانشگاهیان بودند. نئومارکسیستها امید فراوانی به ظرفیت انقلابی دهقانان در روستاها داشته و نبرد چریکی را مناسبترین راهبرد برای پیروزی انقلاب به شمار میآورند.
آندره گوندرفرانک
فرانک در کتاب خود با عنوان توسعهنیافتگی» پیش از ارائه مفهوم توسعه نیافتگی کار خود را با انتقاد از مکتب نوسازی آغاز کرد. به نظر او بیشتر مقولات نظری و تهای توسعة پیشنهاد شده از سوی مکتب نوسازی منحصراً از تجربة تاریخی کشورهای پیشرفتة سرمایهداری در اروپا و آمریکای شمالی اتخاذ شده است به همین دلیل مقولههای مذکور نمیتوانند به شناخت ما از مسایل کشورهای جهان سوم کمک کنند.
نخستین ضعف مکتب نوسازی از نظر فرانک، ارائه تبیین درونگرا از جهان سوم است. مکتب نوسازی فرض را بر این میگذارد که اشکالات و نارساییهای مثل فرهنگ سنتی، تراکم جمعیت، سرمایهگذاری اندک، فقدان انگیزة پیشرفت در کشورهای جهان سوم وجود دارد که این دلایل موجب عقبافتادگی و رکود آنها میباشد.
ارائه تبیین درونگرا از توسعة جهان سوم(از نظر فرانک)
به عقیدة فرانک از آنجایی که تجربیات کشورهای جهان سوم با تجربیات کشورهای غربی متفاوت بوده است، این کشورها هیچگاه نمیتوانند راه غرب را دنبال کنند. کشورهای غربی تجربة استعمار را پشت سر نگذاشتهاند در حالی که اغلب کشورهای جهان سوم مستعمرات سابق کشورهای غربی به شمار میروند, اما نکتة جالب اینکه با وجود اینکه بسیاری کشورهای جهان سوم برای مدت بیش از یک قرن تحت استعمار بودهاند، مکتب نوسازی به ندرت به بحث دربارة جزئیات استعمار میپردازد.
ارائه تبیین برونگرا از توسعة جهان سوم(از نظر فرانک)
فرانک با ارایه تبیین برونگرا به مقابله با تبیین درونگرای مکتب نوسازی میپردازد. به نظر فرانک عقبماندگی کشورهای جهان سوم را نمیتوان با شیوههای زندگی فئودالی یا سنت گرائی آنها توضیح داد. این اشتباه است که کشورهای جهان سومی را بدوی, فئودالی یا سنتی قلوداد کنیم,چرا که بسیاری از این کشورها مانند هند و چین پیش از مواجهه با استعمار در قرن هیجدهم کشورهایی کاملاً پیشرفته بودهاند، در عوض تجربة تاریخی استعمار و سلطة خارجی مسیر توسعة بسیاری از این کشورهای پیشرفته در جهان سوم را مع کرد. برای اثبات تجربة فوق فرانک در تلاش است تا با ثبت تجربة تاریخی انحطاط کشورهای جهان سوم مفهوم توسعة توسعهنیافتگی را ارایه دهد.
این مطلب دربرگیرندة این مفهوم است که توسعهنیافتگی به جای اینکه وضعیتی طبیعی باشد، حاکی از یکموقعیت مصنوعی است که تاریخ طولانی سلطه استعمار در کشورهای جهان سوم آن را ایجاد کرده است. براساس نظرات فرانک میتوان چنین نتیجه گرفت که ارتباط مرکز و پیرامون موجب توسعهنیافتگی پیرامون میشود.
ایشان در سالهای 1980 کمی متفاوت به مسئله توسعه یافتگی می پردازد و معتقد است مسئلة اساسی توسعه نیست. امروزه نه توسعه بلکه مدیریت بحران است که مسئله مهم کشورهای شمال و جنوب میباشد. کشورهای مرکز این امکان را دارند که بحران خود را به کشورهای پیرامون منتقل کنند.
از موضوعات مورد توجه فرانک بیاعتقادی به سوسیالیسم» است. فرانک معتقد بود سوسیالیسم راهحل خروج از توسعهنیافتگی نیست. کشورهای سوسیالیستی نتوانستند برای خود یا برای جهان سوم تقسیم کار و بازار نیرومندی به وجود بیاورند.
انتقادات وارد بر نظریة فرانک
1 – نظریه وابستگی هرگز روشن نکرد که چگونه میتوان وابستگی را ریشهکن کرد.
2 – نظریه وابستگی با توجه به گرایشهای ضد ارتودکسی (تعصبگرا) بازهم بر آن است که توسعه باید در چهارچوب دولتهای ملی به دست آید و حتی توسعهنیافتگی هم در این چهارچوب حل شود.
3 – نظریه وابستگی بر این باور است که رشد اقتصادی از طریق انباشت سرمایه به معنی توسعه است و درنتیجه هیچ ت و مدل دیگر را برای توسعه عرضه نکرده است.
4 – مطالعات توسعه خود جزیی از مشکل توسعه بشمار میآید. اینگونه مطالعات عامل ی را نادیده میگیرد، در صورتی که یکی از عوامل و مشکلات واقعی توسعه ی است. از آنجا که دگرگونی ی از طریق رفرم اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است. پس طبیعی است که پاسخ دگرگونی در انقلاب ی نهفته است.
نظریات دوس سانتوس
همانگونه که نظریه امپریالیست بر توسعهطلبی و سلطه امپریالیستی تأکید میورزد، مفهوم وابستگی نیز مشکلات اساسی رودرروی کشورهای توسعهنیافته را مورد توجه قرار میدهد. دوس سانتوس در بیان تعریف سنتی وابستگی میگوید: رابطه میان دو یا چند کشور هنگامیبه وابستگی تبدیل میشود که برخی از کشورها (کشورهای مرکز یا مسلط یا شمال) بتوانند به صورت خودجوش توسعه یابند در حالی که (کشورهای پیرامون یا توسعه نیافته و جنوب) این کار را به عنوان بازتابی از آن توسعه به انجام میرسانند.
وی معتقد است روابط میان کشورهای مسلط و وابسته حالتی نابرابر دارد. به دلیل اینکه کشورهای گروه اول به هزینة کشورهای گروه دوم انجام میپذیرد. دوس سانتوس علاوه بر ارایه تعریف از وابستگی سه شکل وابستگی را نیز به لحاظ تاریخی از یکدیگر جدا میسازد:
1 – وابستگی استعماری، 2 – وابستگی مالی، 3 – وابستگی صنعتی یا تکنولوژیکی
در وابستگی استعماری سرمایة تجاری و مالی کشور مسلط در پیوند با دولت استعماری ادارة انحصاری زمین، معادن و منابع انسانی به صورت رعیت یا برده و صادرات طلا و نقره در کشورهای مستعمره میباشد. با وجود این تا پایان قرن نوزده شکل جدید وابستگی یعنی وابستگی مالی به ظهور رسید، اقتصاد کشورهای وابسته هنوز تحت کنترل سرمایههای بزرگ مراکز اروپایی قرار داشت، با این وجود فعالیت آنان حول محور صادرات، مواد خام و محصولات کشاورزی برای مصرف در کشورهای اروپایی دور میزد.
ساختار تولید در این مرحله برخلاف دوران گذشته متضمن بخش صادراتی با تخصصگرایی شدید و شکل تکمحصولی در مناطق مختلف بود.
وابستگی تکنولوژیک صنعتی در عین حال طراحی و تدوین سومین شکل وابستگی، یعنی وابستگی تکنولوژیکی و صنعتی را میتوان مهمترین بخش آثار دوس سانتوس به شمار آورد. این شکل پس از جنگ جهانی دوم و با شروع توسعة انقلاب صنعتی در بسیاری از کشورها آغاز شد. به نظر دوس سانتوس محدودیتهای ساختاری عمدهای بر سر راه توسعة صنعتی در کشورهای توسعهنیافته وجود دارد.
1 – توسعة صنعتی به وجود یک بخش صادرات مهم وابسته است و تنها بخش صادرات است که میتواند ارز خارجی لازم را برای خرید ماشینآلات پیشرفته در بخش صنعت فراهم آورد. کشورهای توسعهنیافته برای حفظ صادرات سنتی بناچار باید رابطة دیرینة میان تولید اقتصادی و قدرت ی رو به زوال سنتی را حفظ کنند. علاوه بر آن از آنجا که بخش صادرات بخصوص شبکة بازاریابی بینالمللی تحت نظارت سرمایة خارجی قرار دارد، وابستگی ی منافع خارجی را نیز به همراه میآورد.
2 – توسعة صنعتی تحت تأثیر نوسانات تراز پرداختها قرار دارند و معمولاً شرایط وابستگی ایجاد میکند که یک کسری دایمیدر این زمینه وجود داشته باشد. دوس سانتوس به این نتیجه میرسد که عقبماندگی اقتصادی کشورهای توسعهنیافته بواسطة عدم جذب آنها در نظام سرمایهداری نمیباشد. آن دسته از مطالعاتی که چنین ادعاهایی دارند چیزی نیستند جز ایدئولوژیهایی که نقاب علم به چهره زدهاند. در عوض این سلطة انحصاری سرمایههای خارجی و تکولوژی خارجی در سطوح ملی و بینالمللی است که کشورهای توسعهنیافته را از رسیدن به یک موقعیت ممتاز باز داشته و موجب عقبماندگی و به حاشیهبردن اجتماعات در درون مرزهای آنها میباشد.
زمینههای تاریخی مکتب نظام جهانی:
هنگامیکه ایالات متحده آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، در موضع یک ابرقدرت قرار گرفت نظریهپردازان علوم اجتماعی در راستای مطالعة مسایل توسعه در جهان سوم برآمدند که این امر منجر به پیدایش مکتب نوسازی شد. این مکتب در تمامیدهة 1950 در حوزة مطالعات توسعه غلبه داشت.
با شکست برنامة نوسازی و وابستگی در آمریکای لاتین و با توجه به اینکه حتی مکتب وابستگی موفق به محو مکتب نوسازی نشد و همچنین مکتب نوسازی نیز متقابلاً نتوانست دیدگاههای رقیب خود را به عنوان نظریات نامشروع از صحنه خارج کند، نتیجه این شد که با عدم اقبال کشورهای جهان سوم از این دو مکتب بحث نبرد ایدئولوژیک بین دو مکتب نوسازی و وابستگی تاحدودی فرو نشست و در پی آن گروهی از محققین تحت سرپرستی امانوئول والرشتاین» دریافتند که در چهارچوب دو دیدگاه قبلی نمیتوان به تبیین بسیاری از فعالیتهای جدید در اقتصاد جهانی سرمایهداری و مسایل جهانی پرداخت.
(مهم) اول) اینکه شرق آسیا مانند ژاپن، کره جنوبی، هنگکنگ، سنگاپور هنوز آهنگ رشد خود را بطور قابل ملاحظهای حفظ کرده و با توجه به عناد این دولتها با تهای اقتصادی آمریکا، روز به روز تصور این معجزة اقتصادی به عنوان امپریالیسم تولید کارخانهای، توسعة وابسته یا وابستگی پویا مشکلتر میشود.
دوماً) بحرانی نیز در بین دولتهای سوسیالیستی پدید آمده بود. اختلاف میان چین و شوروی، شکست انقلاب فرهنگی در چین، رکود اقتصادی میان دولتهای سوسیالیستی و مهمتر از آن استقبال دولتهای مذکور از ورود سرمایههای خارجی نشانههای شکست ی مارکسیست انقلابی را نمودار ساخته بود.
سوماً) وجود بحران در نظام سرمایهداری آمریکا مانند جنگ ویتنام، افتضاح واترگیت، بحران نفتی 1975، وجود تورم و رکود به همراه کسری پیشبینی نشدة بودجه و افزایش شکاف تجاری همگی نشانههای پایان ت آمریکا به اقتصاد جهانی و سیستم سرمایهداری را بوجود آورد.
با عنایت به مسایل ذکر شده، والرشتاین و پیروان وی به منظور بازنگری و تبیین مسایل که در آن زمان از درون تحولات اقتصادی جهانی برخواسته بود، دیدگاه جدیدی موسوم به نظام جهانی» را تشکیل دادند. خواستگاه اولیه این مکتب مرکز مطالعات نظامهای اقتصادی و تاریخی فرناند برودل» در دانشگاه دولتی نیویورک در بینگامتون بود که نقطهنظراتشان از طریق نشریة Review منتشر میشد.
بیشتر مسایلی که به آنها اولویت خاص داده میشد عبارت بودند از:
1 - تحلیل نظامهای اقتصادی در دورههای بلندمدت تاریخی
2 – گسترههای وسیع جغرافیایی
3 – ماهیت ناپایدار نظریات
از نظر امانوئل والرشتاین نظام جهانی یک نظریه نیست، بلکه عصیانی است علیه شیوههایی که از همان اواسط قرن نوزدهم بر همه تحمیل شده است. والرشتاین در مراحل اولیه تدوین نظام جهانی بشدت تحت تأثیر ادبیات نئومارکسیستی در زمینة توسعه قرار داشت. وی در موارد زیادی از مفاهیم مکتب وابستگی همچون نظریة مبادلة نابرابر، روابط استثماری مرکز و پیرامون و بازار جهانی و بسیاری از اصول و عقاید مکتب وابستگی نامبرد.
اصولاً دیدگاه نظام جهانی از دو منبع عمدة فکری یعنی ادبیات نئومارکسیستی در زمینة توسعه و مکتب فرانسوی سالگشت» (مکتبی است که بر تخصصی شدن علوم اجتماعی ایراد میگیرد) ریشه گرفته است.
به نظر میرسد وی طی مراحل بعدی کار خود یعنی در جریان توسعه و تدوین دیدگاه کامل نظام جهانی پا را از دایرة مکتب نئومارکسیستی وابستگی فراتر گذاشته است. مکتب سال گشت» مکتبی است که به عنوان واکنش اعتراضآمیز در مقابل تخصصیشدن بیش از حد رشتههای علوم اجتماعی در حوزههای رسمیدانشگاهی بوجود آمد. این مکتب از طری
درباره این سایت